مرد كه سالها با لنز دوربينش جوانمرديها را به تصوير كشيده و جنايتها را به جهانيان نشان داده است 10سالي ميشود كه با چشماني لبريز از نور و روشنايي و با ارادهاي آهنين هنوز تصاوير را در قاب دوربينش حك ميكند و سكوت چشمانش خللي در كار و علاقهاش ايجاد نكرده است.
حميد بهمني، مرد تصويربردار گزارش ماست كه اولينهاي بسياري را در كارنامه زندگياش ثبت كرده و تصويرهاي زيادي از دوربين او به يادگار مانده است. بهمني كسي است كه بدون هيچ آموزشي با چتر پاراگلايدر به مناسبت سالگرد ورود آزادگان به ايران در آسمان ايران و بر فراز آبهاي نيلگون خليجفارس به پرواز درآمد و از وجب به وجب خاك اين سرزمين جاويدان تصوير گرفت. او نخستين خبرنگاري است كه به گفته مايكل، خبرنگار جنجالي ضدآمريكايي و اسپانيايي تبار، در 3جنگ پشت سر هم (ايران و عراق، عراق و كويت و عراق و آمريكا) حضور داشته و تصويربرداري كرده است.
وي كه سال 82 و هنگام فيلمبرداري از جنگ عراق و آمريكا، بينايياش را از دست داد علاوه بر مشكل بينايي، نارسايي تنفسي هم دارد و اين روزها كيف اكسيژن به جاي دوربين، يار هميشگياش شده است با اين حال هنوز محكم و استوار، تصاوير زيبايي را خلق ميكند.
مي گويد: «متولد 7آبان 42هستم. در شهر آمل به دنيا آمدم و چند سالي را با لباس خاكي جبهه به وطنم خدمت كردم. جنگ كه تمام شد به سرزمين سرسبز شمال برگشتم و كار تصويربرداري را در سال68 از واحد خبر مركز سيماي مازندران شروع كردم. همزمان با آغاز بهكار شبكه جهاني جامجم به تهران آمدم و 8 سال را نيز در اين شبكه و در جمع پيشكسوتان و قديميهاي صدا و سيما پشت سر گذاشتم. چند سالي هم در شبكههاي يك و 3 مشغول بهكار شدم. در شبكه يك با برنامه قديمي «ورزش و مردم» شروع بهكار كردم و پاي ثابت اين برنامه بودم و از آنجا كه هميشه بهدنبال كارهاي نو بودم در كار تصوير و ولهسازي وارد شبكه 3 و برنامه زنده شدم. تصويربرداري از كنار زمين فوتبال در ليگ برتر كه ايدهاي نو در ايران بود از كارهاي من است. كاري را كه همه با دوربين روي پايه انجام ميدادند من با دوربين روي دست انجام ميدادم و ۹۰ دقيقه در كنار زمين، هيچ كدام از پرتابها و كرنرها را از دست نميدادم».
عشق به سرزمين سرسبز شمال
درحاليكه به ظاهر به سختي نفس ميكشد، ميگويد: «دلم براي دوران بچگيام تنگ شده است». لبخندي روي لبانش نقش ميبندد و تصاوير خاطرات گذشته در پيش ديدگان تاريكش مجسم ميشود.
«در خانوادهاي مذهبي به دنيا آمدم. مادرم سيدبود و پدرم نظامي. يك برادر و 6خواهر دارم. برادرم جانباز شيميايي است. دوران كودكي و نوجواني خوبي داشتم. خانوادهام ورزشدوست بودند؛ مادر و پدرم هر دو پرسپوليسي بودند. من هم پرسپوليسي هستم ولي مادرم خيلي پرسپوليس را دوست داشت. پدرو مادرم هر دو تحصيل كرده بودند. مادرم فوت كرده اما سايه پدر خوشبختانه هنوز بالاي سرمان است. من و برادرم هر دو به ورزش علاقه داشتيم؛ برادرم بوكس كار ميكرد و من رشته اصليام دو وميداني بود ولي فوتبال هم بازي ميكردم؛ آن هم در آمل و تيم منتخب استان. در رشته دوماراتن قهرمان سوم و چهارم كشوري ايران و همدوره حسين فاضلي بودم. علاقه شديد به ورزش داشتم، به درس هم علاقه داشتم اما ورزش براي من خيلي مهم بود.»
برايشان صلح و آرامش دعا كردم
در 8سال دفاعمقدس تصويربردار نبود اما تصاوير جنگ هنوز مثل همان روزها برايش زنده است. خدمت مقدس سربازي را در جبهههاي جنگ گذراند و البته از طرف بسيج هم بهصورت داوطلبانه به جبهه رفت.
در عمليات والفجر مقدماتي، والفجر يك و والفجر 2 حضور داشت، در عمليات والفجر 2 بود كه بر اثر اصابت تركش از ناحيه پاي چپ مجروح شد. از او ميپرسم، وقتي وارد كشور عراق شديد و ديديد كشوري كه سالها پيش با سرزمين مادري شما جنگيد و جوانانش را به خاك و خون كشيد الان گرفتار جنگ است چه حسي داشتيد؟ بدون معطلي ميگويد: «جنگ نابودي و نيستي است اصلا جنگ نفرتآور است و نميتوان به آن حسي داشت و مطمئنا هيچكس حتي براي دشمنش گرفتار شدن در جنگ را نميخواهد. من وارد كشوري شدم كه روزگاري به كشورم تجاوز كرده بود. بچههاي ما در شهر «تنومه» اسير شدند و وحشتناكترين شكنجهها را تحمل كردند يا زير شكنجه شهيد شدند اما يادآوري اين خاطرات هم نفرتي در من ايجاد نكرد؛ چرا كه جنگ و نابودي را برايشان نميخواستم. به هر حال اين كشور، كشوري شيعهنشين است و ديدن غم همنوع زن و مرد نميشناسد. پير و جوان نميشناسد، جنگ تر و خشك را با هم ميسوزاند. اصلا جنگ تماما خشم و نفرت است.ميگويد: به هر حال بودن در كشوري كه روزي به سرزمين مادريات حمله كرده اصلا حس خوشايندي نيست. خصوصا وقتي كه وارد استخبارات بصره شدم؛ جايي كه در دوران جنگ تحميلي، پدران و برادران ما در چنين محيط مخوفي در اسارت بودند و هر روز بهطور اسفناكي با وسايلي كه هنوز از آن دوران باقي مانده بود شكنجه ميشدند. من از محلهايي تصويربرداري كردم كه روزگاري دست و پاي آزادههاي ما را در آنجا از هم باز ميكردند و ميكشيدند تا اطلاعاتي را كه دارند فاش كنند. تصويربرداري از سلولهاي انفرادي و ابزارهاي شكنجه واقعا دردناك بود. با اين حال وقتي گرفتاري مردم عراق را در جنگ ديدم خوشحال نشدم و تنها از خداوند خواستم كه صلح و آرامش را در اين منطقه برقرار كند. در جنگ اخير عراق، كشورهاي انگليس، آمريكا، ايتاليا، ژاپن، اسپانيا، اوكراين و حتي اسرائيل حضور داشتند و فرماندهان نظامي و افسران ارشد كويت نيز با لباسهاي آمريكايي و بهصورت كاملا استتار شده در كنار فرماندهان آمريكايي و انگليسي بودند و چون به منطقه و موقعيت جغرافيايي آن اشراف داشتند ميتوانستند در اين زمينه به آنها كمك كنند.
تصوير جنايتها را دارم
با يادآوري روزهايي كه درعراق بوده چهره در هم ميكشد و ميگويد: «در اين جنگ تمام ابزارآلات جنگي و سلاحهاي شيميايي و هستهاي بهكار رفت. محيط به اورانيوم، انواع سلاحهاي جنگي، خشم و هرآنچه كه فكر كني، آلوده بود. آمريكاييها به دور از هيچ واهمهاي عراق را تبديل به يك آزمايشگاه كرده و حدود 2200تن اورانيوم ضعيف شده در جنگافزارها، گلولهها، پوكهها و سلاحهايي كه در دست داشتند استفاده كردند و حتي سربازهاي آمريكايي هم نميدانستند كه گلولههايي كه به كمر وصل كردهاند اورانيوم ضعيف شده است. آمريكاييها حتي به نيروهاي خود هم رحم نميكنند. قدرتطلبي انسان را وادار به انجام هر كاري ميكند، درست مثل كشور آمريكا كه حتي به مردم سرزمين خود هم رحم نميكند. وقتي در سال 87 وجود اورانيوم ضعيف شده تأييد شد برخي از اين سربازها از فرط عصبانيت فرماندهان خود را كشتند. من و هزاران نفر ديگر قرباني قدرتطلبيها شديم. چشمها و ريههايم بر اثر اورانيوم ضعيف شده در جنگ آمريكا عليه عراق آسيب ديد با اين حال با همان چشمهايي كه ديگر كم سو شده بود و جهان را تيره و تار ميديد ايستادم و 11روز در عراق از جنايتها تصويربرداري كردم».
زيباترين تصوير؛ اهتزاز پرچم 3 رنگ كشورم
از او ميپرسم كه بهترين و بدترين تصاويري كه با دوربين ثبت كرده چه تصاويري بوده است، ميگويد: «زيباترين تصاويري كه با دوربين خود ثبت كردم مربوط به زماني ميشد كه در ميادين ورزشي حضور داشتم و با لنز دوربين خود اهتزاز پرچم 3 رنگ جمهوري اسلامي ايران را به تصوير ميكشيدم. اهتزاز پرچم و نواختهشدن سرود ملي براي من بسيار نشاطآور و ارزشمند بود».
من هر كجا كه با دوربين وارد ميشدم سعي ميكردم كه بهترين و زيباترين تصاوير را ثبت و ضبط كنم.
با اين حال تصاوير تلخي هم با دوربين من ضبط شده است؛ مثلا در جنگ بوسني و هرزگوين، يك دختر 6-5ساله عروسكش را در آغوش كشيده بود و در كنار ساختمان خرابهاي اشك ميريخت و اين دانههاي اشك يكي يكي از مژگان سياهش به روي گونه ميچكيد از تلخترين تصاويري است كه در خاطرم مانده يا كودكان افغاني كه در شهر ويرانشده خود بهدنبال پدر و مادر خود ميگشتند و با نااميدي به هر سو نگاه ميانداختند تا بلكه آشنايي را ببينند تلخترين صحنههايي است كه دل هر بني بشري را به درد ميآورد.
كودكان مظلومترين قربانيهاي نگاه قدرتطلبانه دولتمردان هستند و بيهيچ گناهي در تاريخ بشريت سرگردان و بيپناه زيرچكمههاي دشمن له ميشوند.
تصويري كه واكنش ضدآمريكايي در جهان ايجاد كرد
بهمني عاشق قاب گرفتن از لحظات ناب است. تصاوير مربوط به جنگ بوسني و هرزگوين، حمله آمريكا به عراق و افغانستان كار ذهن خلاق، چشمهاي تيزبين و دستهاي پرقدرت او است.
ميگويد در جنگ آمريكا عليه كشور عراق تصويري را ضبط و مخابره كردهام كه نگاه مردم دنيا را نسبت به قدرتطلبان آمريكايي تغيير داده و موجب شده كه واكنش ضدآمريكايي در سراسر جهان برپا شود؛ در واقع اين تصوير از معدود تصاويري است كه رسانههاي خارجي در همان زمان از آن استفاده كردند و يادگاري است كه هنوز هم از شبكههاي خارجي پخش ميشود. اين تصوير در واقع همان صحنهاي بود كه سربازان آمريكايي با لگد در خانهاي غيرنظامي را ميشكنند و وارد خانه ميشوند. دوربين من همراه با نظاميان آمريكايي وارد خانه شد و تصويري ديگر از جنايات آمريكاييها را ضبط و ثبت كرد. در اين خانه زندگي جريان داشت، مادري كودكش را در آغوش كشيده بود و برايش لالايي ميخواند كه نظاميان وحشي آمريكايي به اين خانه بيدفاع هجوم بردند و رعب و وحشت را براي اعضاي آن هديه آوردند. نظاميان آمريكايي درحاليكه گوني بر سر پيرمرد عراقي ميكردند با قنداق تفنگ بر سرش كوبيدند و زماني كه يكي از سربازها متوجه حضور من در خانه شد با فرياد اسلحه را به سمت من نشانه رفت اما من پاسپورت خبرنگاري به گردنم بود و نميتوانستند كاري كنند.
ناگهان جهان در سكوتي محض فرو رفت
با خودت فكر ميكني دنيا چه فراز و نشيبهايي كه ندارد! مردي كه روزگاري تمام چشمهاي دنيا را مسحور تصاوير خود كرده بود و بيداري را براي آنها به ارمغان ميآورد اينك تمام دنيا را با سكوتي محض نظاره ميكند. منطقه آلوده به راديواكتيو و اورانيوم ضعيف شده بود وقتي بمبي در نزديكي بهمني منفجر شد و صورت و چشمان او را مجروح كرد.
خودش در اينباره ميگويد: روز دوم يا سوم كاريام بود كه از ايران با تلفن ثريا (تلفن ماهوارهاي) با ما تماس گرفتند و گفتند كه به هيچ عنوان به اشياي زميني دست نزنيد چرا كه منطقه آلوده است. من به همراه دوربينم در منطقهاي پشت يك سرباز آماده به شليك 2 زانو روي زمين نشسته بودم كه بمبي در نزديكي ما منفجر شد و بر اثر موج انفجار، دوربين از دست من جدا شد و خودم با صورت به زمين افتادم. وقتي بههوش آمدم در بيمارستان صدام بودم. دكتر بريتانيايي از پذيرش من امتناع ميكرد اما پزشكان عراقي برايش توضيح دادند كه من خبرنگار خارجي هستم. وقتي بالاي سرم آمد و وضعيت چشمانم را ديد همان موقع گفت كه چشم راستش را از دست داده و چشم چپش هم بهزودي بينايياش را از دست ميدهد و بايد سريعتر اين منطقه آلوده را ترك كند. اما من بعد از مجروحيت حدود 11روز با چشمان آسيب ديده و با تب و لرز ايستادم و كارم را دنبال كردم چرا كه من نماينده كشورم بودم، هزينه بالايي براي ثبت تصاوير شده بود و ما ميخواستيم به دنيا ثابت كنيم كه چيزي از رسانههاي خارجي كم نداريم و آنها از تصاوير ما استفاده ميكنند.
تصوير حرم سيدالشهدا(ع) آخرين تصوير زندگيام بود
وقتي از آخرين تصويري كه با چشمانش ثبت كرده ميپرسم، ميگويد: در نجف اشرف درگيري خياباني بود كه من به سمت در چوبي بزرگي رفتم و آن را هل دادم و وارد خانهاي شدم كه سراسر نور و اميد است. به خادم آنجا گفتم كه من ايراني و شيعه هستم. او هم اجازه ورود داد. شيعهها كه جز اهلبيت كسي را ندارند، بنابراين خانه اميرمومنان علي(ع) مامن من شد و در آنجا آرام گرفتم.
در حرم، من بودم و ضريح مولايم علي(ع). دوربينم را در دست گرفتم و از ضريح بهطور كامل فيلمبرداري كردم. انگار تمام دنيا منتظر بود كه من گوشه گوشه حرم را برايشان به تصوير بكشم. از كيفم يك بلوز آبي در آوردم و ضريح را تميز كردم. نجوا و دعا كردم و با چشماني خونبار، گريه كردم. من با چشم كم بينايم به شهر كاظمين و سامرا هم رفتم و از ضريح امامان تصويربرداري كردم. در كربلا هم بعد از زيارت حرم حضرت ابوالفضل(ع) به زيارت سيدالشهدا امام حسين(ع) رفتم و آخرين تصوير زندگيام را در قاب چشمانم ثبت كردم. ضريح آقا امام حسين(ع) آخرين تصويري است كه من با چشمانم ديدم و بعد از آن بود كه 2 چشم من براي هميشه نابينا شد.
دنيايم زيبا شده است
به اين موضوع ايمان دارم كه نابينايي من هديهاي از طرف خداست؛ خدا خودش اين موهبت را به من داده بود و بعد پس گرفت. هميشه فكر ميكنم كه چقدر خداوند مرا دوست داشته كه بين اين همه انسان مرا انتخاب كرده و اين هديه را به من عطا كرده است.
همانطور كه دست شما وسيله كار شماست براي خبرنگاري، چشم من هم وسيله كارم بود و براي يك تصويربردار چشم، همهچيز است. با اين حال خدا را شكر ميكنم كه اين عنايت را به من داشت كه همهچيز را نشانم بدهد و آخرين صحنهاي كه در چشمانم قرار ميدهد تصوير حرم سيدالشهدا(ع) باشد. من در اينجا دوست دارم اين را هم بگويم كه آن موقع كه بينا بودم نابينا بودم و حالا كه نابينا هستم در واقع بينا هستم. الان همهچيز را با چشم دل ميبينم و خوشحالم كه از دنياي قبلي وارد دنياي جديد شدهام.
مردان بيادعا، ساخته مردي بيادعا
چندين كليپ ازجمله يادگار زخم، عطر گل ياس و چندين وله ورزشي و مستند تلويزيوني را پيش از نابيناشدن ساخته بود. مستند مردان بيادعا هم ساخته بهمني در زمان نابينايي است. اين مرد استوار هنوز هم تصاوير شگفتانگيزي را با چشم سر كه نه، با چشم دل خلق ميكند و هنوز به گفته خودش با دوربين رفاقت دارد، مستند مردان بيادعا مستندي درخصوص جانبازان نابيناست كه در 20قسمت 15دقيقهاي براي شبكه تهران ساخته شد. اين مستند در شهرهاي شلمچه، اروندكنار، آبادان، خرمشهر و اهواز ضبط شده و فلاش بكي به 8سال دفاعمقدس است. بهمني به غيراز مردان بيادعا 3 برنامه ديگر هم ساخته است. «سكوت سرشار از ناگفتههاست»، «صداي رنگ باران» و «رنگينكمان نيمهشب» ازجمله كارهاي بهمني بعد از مجروحيت است. فيلم «رنگينكمان نيمهشب» با رويكرد بيان معضلات اجتماعي افراد نابينا ساخته و به دبيرخانه جشنواره فيلم پروين اعتصامي ارسال شد تا در ششمين جشنواره داوري شود. در اين جشنواره از ميان ۸۰۰اثر ارسالي، حميد بهمني بهعنوان بهترين كارگردان، انتخاب شد.
اولين مجري نابيناي تلويزيون
خودش درباره فعاليتهايش ميگويد: علاوه بر اين مستندها كه ساختهشده هماكنون در حال كار در برنامههاي ورزشي و فرهنگي هستم. براي برنامه ورزش و مردم گزارش تهيه ميكنم، تهيهكننده برنامه راهيان ورزش از شبكه ورزش هستم و همچنين كار اجرا انجام ميدهم.حميد بهمني آنقدر نجيب و كم توقع هست كه در طول مصاحبه گلايهاي از كسي نكند اما در لفافه ميگويد كه بعد از مجروحيت خيليها مرا از ياد بردند، از من دور شدند و حتي يك تلفن هم به من نزدند و جوياي حالم نشدند. شايد فكر ميكنند كه من نگاه مادي به آنها داشته باشم اما خدا را شاكرم كه تا حالا دستم را جلوي بني بشري دراز نكردهام و هميشه روزي من را خداوند رسانده است و هنوز محكم و استوار بر سر زندگي خود ايستادهام و در اينجا جا دارد كه از همسر عزيزم بهخاطر بودن در كنارم تشكر كنم.
ندا فرشته زندگيام است
صحبت به ندا كه ميرسد صدايش طنينانداز و بغضآلود ميشود. صدايش ميلرزد و چشمانش باراني ميشود. ندا همان فرشته خانه حميد است كه داروهايش را آماده و مرتب ميكند، لباسهايش را ميشويد و شيكترينش را بر تن همسر ميكند. اين فرشته زميني كه سالها گزارشگر و گوينده شبكه العالم بوده چندسالي است كه از ناحيه صورت و بدن آسيب جدي ديده و علاوه بر سوختگي در قسمت دستها و حنجره و بدن دچار مشكل تنفسي هم هست. با اين حال بردبارانه از يك نابينا پرستاري ميكند. بهمني بغضش ميشكند وقتي ميگويد كه خيلي سخت است كه نميتواند ندا را ببيند.
زندگي بازيها با ما داشت، روزهايي بود كه ما در مقابل هم مينشستيم و چشم در چشم هم با هم صحبت ميكرديم اما الان خيلي سخت است كه نميتوانم ندايم را ببينم. ندا به من اعتماد به نفس ميدهد. اين زن آنقدر خوب و مهربان است كه وقتي دوست من «مايكل» خبرنگار جنجالي و ضدآمريكايي اسپانيا، مهمان خانه ما شد و كارهاي ندا براي من را ديد گفت كه او يك فرشته است و من يك فرشته در خانه تو ديدم. گاهي ميشود كه ندا مشكل تنفسي پيدا ميكند و وقتي اكسيژن به او نميرسد بيهوش ميشود. من هر چه ندا را صدا ميزنم جوابي نميشنوم و روي زمين مينشينم و تمام خانه را دست ميكشم تا او را پيدا كنم. وقتي هم كه پيدايش ميكنم نميتوانم كاري برايش انجام دهم و در اين مواقع است كه دنيا برايم تنگ ميشود و خيلي سختي ميكشم.اينها را نميگويم كه دل كسي برايم بسوزد يا به ما ترحم كنند؛ اينها واقعيتهايي است كه ما پذيرفتهايم و باز هم خدا را شكر ميكنيم.
كيف اكسيژن جاي دوربين را گرفت
آن روزها دوربينش يار هميشگياش بود؛ كسي حميد بهمني را بدون دوربين نميديد. هر جا كه ميرفت دوربين هم كنارش بود؛ حتي وقتي كه ميخواست بخوابد دوربين را كنارش ميگذاشت و همين موضوع يكبار او را سوژه عكاس ژاپني كرد. اصلا به قول خودش رفيق و دوست بودند با هم، قهر و آشتيها داشتند، همدل و همزبان بودند؛ اما اين روزها يارش كيف اكسيژن شده. اين را با خنده ميگويد و با اشاره به كيفي كه در سمت چپش قرار داده، ادامه ميدهد: به جاي آن دوربين سنگين 20كيلويي الان اين كيف اكسيژن است كه هميشه كنار من و در دستان من است. انگار قرار نيست من هيچ وقت سبك راه بروم. اين را ميگويد و دوباره ميخندد.
اجنبيهاي مدعي
فروردين سال 82، زماني كه همه در تعطيلات نوروز به سر ميبردند از طريق آبادان، خرمشهر، شلمچه و با تشريفاتي كه بايد انجام ميشد وارد دروازه عراق شديم و به شهر «تنومه» كه نخستين شهر عراق و در فاصله 45كيلومتري مرز است رسيديم. از آنجا پس از طي پل شطالعرب به شهر بصره وارد شديم. در آن محل فرمانده نظامي بصره كه يك فرمانده انگليسي بود از ما كارت خبرنگاري خواست، آنجا بود كه بغض گلوي من را فشرد و با خودم گفتم: ما 8سال جنگيديم و از آب و خاك كشورمان دفاع كرديم و نگذاشتيم كه چكمه اجنبي به خاك كشورمان برسد اما الان يك فرمانده اجنبي كه نه عراقي است و نه از شهروندان آن محسوب ميشود از آن سوي آبها آمده و مدعي حفاظت از اين كشور ميشود و از ما پاسپورت ميخواهد. اينجا واقعا دلم به حال اوضاع اسفناك اين كشور سوخت و خدا را صدهزار بار شكر كردم كه چنين ملت غيوري داريم كه با دل و جان ايستادند و يك وجب از خاك خود را به بيگانه واگذار نكردند. واقعا ملت ما 8سال مردانه جنگيد و دفاع ما يك دفاعمقدس و جانانه بود.
زماني كه من وارد كشور عراق شدم خيلي چيزها براي من فلاشبك ميخورد؛ يعني برميگشتم به دوران دفاعمقدس؛ به دوراني كه تمام دنيا بسيج شده بود و با تمام نيرو؛ چه به لحاظ شيميايي و چه به لحاظ سلاحهاي پيشرفته به صدام ملعون كمك ميكرد تا عليه كشور ما بجنگد.
نظر شما